علت مقطع گریزی معلمان ابتدایی
برخی ازدلایلی را که آموزگاران را بر آن داشته تا ازاین مقطع بگریزند به شرح ذیل دسته بندی می کنیم:
1) عدم نگرش مثبت وبنیادی (عملی نه شعاری) مسئولین وبرنامه ریزان آموزش وپرورش به این مقطع.
2) کارسنگین وطاقت فرسا درطول هفته وبه مدت شش روزکه درمقایسه با سایرمقاطع یک نوع تبعیض و نا برابراست.برای مثال اکثرهمکاران مقاطع راهنمایی ومتوسطه دردو الی سه روز و یا حداکثرچهار روزدرهفته موظف خود را به پایان می رسانند و سایر روزهای هفته را به امورات شخصی می پردازند.اکنون با توجه به تغییرات محتوای مواد آموزشی،آموزگاران ابتدایی علاوه بر شش روز تدریس درهفته،باید بسیاری ازروزهای جمعه وتعطیلی را نیزدردوره های ضمن خدمت بگذرانند!یعنی هفت روزکار و فعالیت بدون وقفه درهفته بدون استراحت وتجدید قوا!(بسیاری ازآموزگاران به علت ساکن بودن درروستا ها،لاجرم خانواده را رها نموده وبا تحمل هزینه های فراوان ودیگرمشکلات باید دراین کلاس ها حضوریابند؛ چون بخشنامه است!)
3) دردرجه ی دوم قرارداشتن مشکلات این مقطع به نسبت مقاطع راهنمایی ومتوسطه.
4) احتساب شش ساعت تدریس درروزبرای نیروهای راهنمایی ومتوسطه،اما چهارساعت برای معلمان ابتدایی.این درحالی است که اختلاف مدت زمان ورود وخروج ما فقط پانزده دقیقه است.ولی اختلاف دراحتساب دو ساعت درروزاست! چرا وبه چه دلیل!؟
5) نبودن مزایای غیرمستمرمانند اضافه تدریس،حق آزمایشگاه، کارگاه و...وقانع بودن با همان حداقل حقوق ثابت.اگراغراق نباشد بسیاری ازهمکاران دیگرمقاطع شاید به اندازه وگاهی هم بیشترازحقوق ومزایای همکاران ابتدایی مزایای غیرمستمردریافت می کنند و چند روز درهفته نیزبیکارخواهند بود!
6) شرایط سخت وطاقت فرسا درروستاهای دورافتاده ونبودن هیچ گونه امکانات وتسهیلات رفاهی که باید آموزگاران با آن دست و پنجه نرم کنند.دراین میان کم نیستند آموزگارانی که طعمه ی چنگال و دندان های تیزگرگ های بی رحم شده اند،یا دردره های عمیق براثرحوادث دلخراش رانندگی ماشین ها ی فرسوده جان باخته اند، یا دراثریک آپاندیس ساده یا گزش یک حشره یا جانور سمی زندگی را به درود گفته اند،یا درگردنه ها گرفتارکولاک برف، ناپدید وجسدشان دربهارپیدا شده است، یا برای نجات دانش آموزان خود طعمه ی رودخانه ها و شعله های آ تش شده اند و...!
7) واقعیت امراین است، جزدرموارد نادرچند هنردریک انسان جمع نمی شوند.مثلا هنرمند، ورزشکاروقاری قرآن خوب باشد و از سوی دیگریاضی،علوم تجربی،علوم اجتماعی،ادبیات، دینی و...رابه طورمطلوب به نوآموزان بیاموزد. اما ازیک آموزگارابتدایی این انتظارمی رود؛ یعنی باید هنرمند، ورزشکار، قاری قرآن،عالم درعلوم تجربی، اجتماعی،دینی،ریاضی و...باشد وازهمه مهمتر باید متخصص دربیان مفاهیم به زبان کودکانه باشد! به قول مولوی:" چوبا کودک سرو کارت فتاد هم زبان کودکی باید گشاد " آیا چنین امری ممکن است؟! به جرأت می توان گفت اگربه دلیل نبودن شغل وتنگی معیشت نبود کمتر آموزگاری به چنین امری مبادرت می ورزید.آیا این پدیده موجب پویایی امرتعلیم وتربیت خواهد شد یا به عکس آموزش وپرورش را با چالشی بزرگ مواجه خواهد ساخت؟ ودهها پرسش دیگردراین زمینه؟؟
8) انتظاربیش ازحد مسئولین (میزنشینان) و اولیا ازآموزگاران این مقطع با این همه مشکلات.
9) نبودن امکانات وفضای آموزشی مناسب.مشاهدات وتحقیقات انجام شده دال براین است،ساختمان های تازه تأسیس وبا امکانات در اختیارمقاطع دیگرقرارمی گیرد اما مدارس ابتدایی را درساختمان های فرسوده وقدیمی که سال ها ازتاریخ انقضای آن ها می گذرد، سازمان واسکان می دهند؛ چرا که ابتدایی هستند، اشکال ندارد!
10) عدم جذابیت و به روزنبودن محتوای مواد آموزشی دراین دوره.متأسفانه کتب درسی این مقطع بیشتردرجهت انباشتن حافظه ی تراکمی طراحی شده اند وپتانسیل درگیرنمودن نوآموزان را برای رفع نیازها وحل مشکلات فردای خود دربرندارند.درحالی که به گفته ی روسو:"دردوره ی ابتدایی آموزش باید ازطریق امورمحسوس صورت گیرد تا منجربه یادگیری پایدار،بروزخلاقیت ونو آوری شود." یا به قول جان لاک:" آنچه احساس نشود به عقل نمی آید."
11) حاکم نبودن مدیریت علمی واصولی برمدارس ابتدایی که هرانگیزه ای را بالقوه ازمعلم وفراگیرسلب می کند.کسی هم ککی آن را نمی گزد؛ زیرا ابتدایی است اشکال ندارد،هرطورباشد می گذرد!
12)کمبود درآمد با توجه به سختی کار. بحث دراین زمینه وقیاس با دیگرکشورها باعث اطاله ی کلام می شود.
13) وجود تبعیض های روابطی میان همکاران این مقطع. به دلیل نبودن ضوابط وحاکم بودن روابط،بسیاری ازنیروهای متخصص این مقطع درسمت مربی پرورشی،متصدی آزمایشگاه،سمعی وبصری هنرستان ها،کانون ها و...مشغول فعالیت غیر تخصصی هستند.درواقع به نوعی "بیکارپنهان"هستند. این یک آفت بزرگ برای آموزش وپرورش و وسیله ای برای دلسرد نمودن نیروهای دلسوزاست.
14) نبودن امکانات مناسب برای پرکردن اوقات فراغت آموزگاران وفراگیران این مقطع.
15) آموزگاران ابتدایی علاوه برآموزش کودکان باید مانند مادریا پدرمراقب همه چیزکودک باشند. اما درمقاطع دیگرفقط به تدریس مطلب اکتفا می شود.
16) توزیع نابرابرفرصت های آموزشی وتخصیص نیروی انسانی متخصص.اصولا نیروهای با مدارک پایین تحت عناوین(سرباز معلم،پاره وقت،حق التدریس، پیمانی)،معافیت ازتدریس بنا به دلایل پزشکی وغیره را دراین مقطع سازمان می دهند؛ زیرا ابتدایی است،اشکال ندارد! معتبرنبودن مدرک تحصیل همکاران این مقطع ازسوی وزارت علوم وسلب فرصت های مناسب برای ادامه ی تحصیل درمقاطع کارشناسی ارشد و بالاتر ازنمودهای این نابرابری است.
17) درارزیابی ازارزش کارمقاطع تحصیلی،فقط میزان درصد قبولی درکنکورهای سراسری ملاک خواهد بود.دراین میان نیزنقش این مقطع با توجه به نقش بنیادینش درپروسه ی تعلیم وتربیت به چشم نمی آید!
18) نبودن مشاوران، روانشاسان و متخصصان تعلیم وتربیت کودکان دراین مقطع، که به نظرمی رسد وجود این افراد دراین مقطع بیش ازسایرمقاطع ضروری تراست.
19) کمبود یانبودن نهادها و سازمان های پشتیبان برای بهبود کیفیت آموزش وپرورش دراین مقطع.
20) و...
به شمار آوردن مشکلات این مقطع دشوار و شاید هم کاری عبث باشد؛زیرا غمی نیست و می گذرد! اما با تلنگری که به چکیده ای از مشکلات این مقطع زده شد، برمسئولین و دست اندرکاران واجب شده،به جای توجیه ومتهم نمودن " معلول " به دنبال " علت " بوده و در رفع مشکلات گام بردارند.
به نظرنگارنده وقریب به اتفاق همکاران این مقطع،یکی ازمناسب ترین راهکارها وگزینه ها برای جلوگیری ازاین معضل،"تک رشته ای کردن یا تخصصی کردن تدریس دراین مقطع می باشد." این موضوع می تواند عدالت همه جانبه را به دستگاه عظیم و بزرگ آموزش وپرورش ارزانی دارد وازتشدید نابرابری ها جلوگیری نماید. این موضوع شاید تازگی نداشته باشد ودرمقطعی از زمان آزمایش شده باشد.اما براساس شواهد چنین به نظرمی رسد،یکی ازدلایلی را که برنامه ریزان برای ممانعت ازاجرای چنین متد و شیوه ای اقامه کرده اند،همانا " نقش تک الگویی بودن معلم " است. دراین میان ذکرچند نکته ضروری به نظرمی رسد.
*اصولا درهیچ کشوری شاید به اندازه ی کشورما ایران درمورد " اخلاق" بحث وگفتگو نمی شود،اما باید صادقانه وبدون تقدس بخشی به خود وکارخود بپذیریم که هرروزدرجامعه ی ما نابهنجاری بیشتروبیشترمی شود؛ زیرا شالوده وبن مایه ی اخلاق چیزی جز" صداقت" نیست که متأسفانه درتمامی جنبه های زندگی ما بخصوص درامرتعلیم وتربیت این خلاء احساس می شود. حتی در محتوای مواد آموزشی این پارادوکس به چشم می آید که مجال پرداختن به آن نیست.اگرآغازتعلیم وتربیت توأم با صداقت و بر اساس یک دیدگاه " پلورا لیستی " باشد، آنگاه صداقت ودرستی همه چیزرا تحت الشعاع قرارخواهد داد و شخصیت های صادق ساخته و پرداخته می شوند.درغیراین صورت همه چیزکودک تحت تأ ثیرنا ملایمات قرارخواهد گرفت واین یعنی نابودی نسل!شکی نیست که این رسالت خطیر(آموزش براساس صداقت) بردوش معلم است. گاهی درمدارس ابتدایی بخصوص درروستاها پیش می آید که دانش آموزدوره ی ابتدایی را با یک معلم به پایا ن می رساند! اگرخدای ناکرده معلم نتواند "نقش الگویی" خود را به خوبی ایفا کند آنگاه کودکان معصوم به چه سرنوشتی دچارخواهندشد؟برای مثال ممکن است معلمی درخصوص مضرات سیگارمطالب ارزشمندی را به دانش آموزان القاء نماید اما بلافاصله آن ها را مأمورخرید سیگاربرای خود نماید! آیا این عمل هرچند کم ارزش نمی تواند در آینده موجب بسیاری ازتیره روزیهای کودک شود؟ خود ازاین مجمل حدیث مفصل بخوان. آیا نبودن تخصص لازم وتسلط درامرآموزش در این دوره نقش الگویی معلم را با چالش روبه رو نمی سازد؟
آیا ممکن است درهمه جا وهمه وقت درعمل برای فراگیر صادق بود؟
آیا یک معلم می تواند همه ی نیازها ومشکلات کودک را درک نماید ودربرطرف نمودن آن ها بکوشد؟
کجای این موضوع اشکال دارد که دردوره ی ابتدایی نیزآموزگاران متخصص تربیت وبه امرآموزش دراین مقطع بپردازند؟
آیا این پیش فرض و احتمال نیزوجود ندارد که فراگیران ازمیان چند معلم یکی را به عنوان الگو انتخاب نموده ومسیرزندگی خود را به سوی مطلوب سامان دهند؟ کم نیستند دانش آموزانی که با یک آفرین معلم به کمال رسیده اند ویا بسیاری ازکودکان با هوش ما در اثررفتارنامطلوب برای همیشه ازدرس ومدرسه گریخته اند وپشت سرخود را نگاه نکرده اند.
چرا باید واقعیت ها را نپذیرفت؟ درکشورهای هم جوارما که وضعیت آموزشی بهتری دارند،آموزش درابتدایی تخصصی صورت می پذیرد.
*همان گونه که دربحث مشکلات بیان شد،امکان ندارد چند هنردریک معلم جمع شوند مگردرموارد نادر،ازسوی دیگرآموزش و تربیت معلمان ما نیزآن پویایی لازم را نداشته که معلم ازهرلحاظ غنی باشد.همان طورکه درامورتخصصی یک دبیرزبان نمی تواند ریاضی را خوب تدریس کند یا یک دبیرعلوم تجربی نمی تواند،مفاهیم علوم اجتماعی را خوب تفهیم وتوجیه نماید،برای معلم ابتدایی نیزاین موضوع مصداق پیدا می کند.
*براثر ناکارآمد بودن نطام آموزشی ما،این امکان وجود داشته که بسیاری از آموزگاران درطول تحصیل خود دردروس علوم پایه ضعف داشته وضعف آن ها درقالب تبصره های امتحانی (تک ماده، جفت ماده و...) پوشیده مانده واکنون به ناچاردراین مقطع باید این دروس را تدریس نمایند؛ چرا که اشکال ندارد،ابتدایی است وتخصص لازم ندارد! آیا کسی که خوب آموزش ندیده باشد،خوب می تواند آموزش بدهد؟ درمقاطع دیگرتا اندازه ای این پارادوکس به چشم نمی آید وتخصص درتدریس به قوی بودن درمواد درسی دردوران تحصیل ارتباط دارد.
تحمیل چنین شرایطی برمقطع ابتدایی و آموزگاران دلسوزآن وضع آموزش را ازنظر کیفی همان خواهد کرد که نتایجش را در میزان ترک تحصیل دانش آموزان دردیگرمقاطع تحصیلی مشاهده می کنیم!
*نگاه ما به کودک آن نگاهی نیست که کشورپیشرفته بدان می نگرند. آن ها کودک را لیدر،رهبروپیشوای به حق فردای جامعه ی خود می دانند که آینده ازآن اوست وتمام امکانات را دراین راستا به کارمی گیرند؛زیرا به گفته ی ایلیارد آنان معتقدند:" آینده مکانی نیست که بدانجا می رویم،بلکه جایی است که آن را به وجود می آوریم.راه هایی که به آینده ختم می شوند،یافتنی نیستند، بلکه ساختنی اند.ساخت آن ها هم سازنده ی راه وهم مقصد را دگرگون می سازند.حرکت به سوی آینده مستلزم تغییرونوآوری است." ولی نگاه برنامه ریزان ما به کودک،وسیله ای برای "گذرتحصیلی"، بالا جلوه دادن درصدهای غیرواقعی برای توجیه کارخود و... می باشد. این اختلاف کارماست آنان ابزاروامکانات را با این ذهنیت آماده وبه کارمی گیرند که کودک تمامی آینده را دراختیار دارد، اما ما کودک را قربانی مصالح خود می کنیم! یعنی در واقع وبه عمد معلول را متهم نموده و علت را جستجو نمی کنیم!
- لینک منبع
تاریخ: شنبه , 28 بهمن 1402 (14:36)
- گزارش تخلف مطلب